مثل خرِ در گل مانده ام . ناتوانم و کاری از دستم بر نمی آید . همه چیز در نظرم پوچ و بی معنی شده و میلی به زندگی در خود نمی یابم . هر چه بیشتر می خوانم بیشتر مایوس می شوم . ذهنم توشه بر نمی دارد . انگار فقط با چشمانم سطر هارا دنبال میکنم و هیچ چیز به ذهنم وارد نمی شود . از طرف دیگر با خانواده به مشکل برخورده ام ( مشکل که همیشه با خانواده داشتم ولی الان بیشتر شده) . از سربار دیگران بودن بیزارم . میخواهم مستقل باشم . «بلک بریِ هملت» نوشته ی «ویلیام پاورز»
روزانه ها ۹۹/۰۷/۲۲
روزانه ها ۹۹/۰۷/۲۰
نمی ,خانواده ,مشکل ,ام ,ذهنم ,ولی ,با خانواده ,بر نمی ,دیگر با ,طرف دیگر ,از طرف
درباره این سایت